یک درس
یک ليوان چای ريخته بودم و منتظر بودم خنك شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد كه روی لبه ی ليوان دور ميزد. نظرم را به خودش جلب كرد. دقايقی به آن خيره ماندم و نكته ی جالب اينجا بود كه اين مورچه ی زبان بسته ده ها بار دايره ی كوچك لبه ی ليوان را دور زد. هر از گاهی می ايستاد و دو طرفش را نگاه ميكرد. يك طرفش چای جوشان و طرفی ديگر ارتفاع. از هردو ميترسيد به همين خاطر همان دايره را مدام دور ميزد. او قابليت های خود را نميشناخت. نميدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همين خاطر در جا ميزد. مسيری طولانی و بی پايان را طی ميكرد ولی همانجايی بود كه بود. یاد بيتي از شعری افتادم كه ميگفت:

" سالها ره ميرويم و در مسير ، همچنان در منزل اول اسير"
ما انسان ها نيز اگر قابليت های خود را مي شناختيم و آنرا باور مي كرديم هيچگاه دور خود نمي چرخيديم. هيچگاه درجا نمی زدیم.



یک درس

امدادرسانی ارتش به مردم استان گلستان تا آخرین لحظه

ی ,كه ,یک ,ميزد ,ليوان ,مي ,خود را ,های خود ,لبه ی ,دور ميزد ,بود كه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ من 1762265 No-love or love-Z tarsimenkhial ترجمه مقاله رایگان انلاین ایران آموزش و دانلود خواهرانه انجمن دبیران ادبیات قروه آموزش عکاسی و ساخت آتلیه شخصی مطالب اینترنتی